۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

Reunion/ Carolyn Forché

گرامافون، صدای زنی‌ را پخش می‌کند
که سه دهه‌ پیش مرده است
از مردی می‌خواند
که به خاطرش، هر کاری می‌کرد.
روی میز،
دو گیلاسِ نازکِ شرابِ سیاه،
بطری‌ای پیچیده در حوله‌اش.
این همان اتاق است، آن اتاق
که در هر شهری مهمانش بودیم، همانطور است
که به خاطرش می‌آورم: آن تخت، هجومِ
نورِ ماه، و بالشت‌ها.
ناخن‌های من، مشتی نور
بر ران‌های تو.
بوی گندِ خروجیِ اضطراری.
ته‌سیگارهای خیس
که تو یکی پس از دیگری می‌فشردی.
من که چطور تا آمدنِ صبح تماشایت می‌کردم
هنگامِ خوابت، بیش‌تر چنانِ پسرم
تا مردی ده سال بزرگ‌تر.
سینه‌هایم که چطور هنوز
 پس ازگذشتِ سالیان، حس می‌کنند
 زبان‌های جستجوگر را
در پیراهنم، بعضی از تو، بعضی
به جای مانده از مردانِ دیگر.
از آن زمان تا به حال، من همیشه
اول بیدار شده‌ام، یاد گرفته‌ام
که تخت را ترک کنم، بی آنکه
دیده شوم و ایستاده‌ام
جلویِ لگنِ دستشویی، روغن
و نمک را از صورتم زدوده ام،
به آبِ جمع شده میانِ دو دستم
خیره شده‌ام.
همه را به یاد دارم
هر آنچه برایم نجوا کردی.
حال با دیدارِ دوباره ات
همه را به خاطر می‌آورم، همه‌ی مهری را
که میانِ پلکان و قفلِ پلیس
می‌انباشتیم، درست همانطور که بود،
همچنان که هست، در صدایِ زنی
که از مردی می‌خواند.
که به خاطرش، هر کاری می‌کرد.

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

I ask the impossible/ Ana Castillo

ناممکن را می‌طلبم: برای همیشه دوستم بدار.
دوستم بدار وقتی میلی بر جای نمانده است.
آن‌چنان که راهبی تنها یکی را می‌طلبد، دوستم بدار.
آن هنگام که دنیا به تمامی،
و هر آن‌چه که مقدس می‌داری
برحذرت می‌دارند: باز هم بیشتر دوستم بدار.
آن هنگام که از جنونی انباشته می‌شوی که نامی ندارد: دوستم بدار.
وقتی هر پله از خانه ات تا کارمان خسته ات می‌کند-
دوستم بدار؛ و باز از کار به خانه، دوستم بدار، دوستم بدار.
در اوقاتِ کسالت‌بار دوستم بدار-
وقتی هر زنی که می‌بینی از قبلی زیباتر است،
یا رقت انگیزتر، دوستم بدار آنگونه که همیشه داشته‌ای:
نه چنان ستاینده‌ای یا داوری، اما با مهری
که برای خویش می‌اندوزی،
در خلوت‌ات.
دوستم بدار آن هنگام که لذت تنهایی‌ات را مزه مزه می‌کنی،
انتظارِ مرگت را،
رازهایِ تن را، که زخم می‌خورد و بهبود می‌یابد.
مرا چنان عزیزترین خاطره‌ی کودکی‌ات دوست بدار-
و اگر چیزی نیست که به خاطر بیاوری-
انگار کن که یکی هست، و مرا آنجا کنارِ خودت بگذار.
پژمرده ام دوست بدار آن‌چنان که تازه‌ام دوست می‌داشتی.
دوستم بدار گویی که ابدی‌ام-
و من، ناممکن را
کارِ ناچیزی می‌کنم
چنان دوست داشتن‌ات، چنانِ خودم